گفتگو با میثم محمدی محفوظ «عکاس»
مرگاندیشی حالِ زندگی را بهتر میکند
میثم محمدی محفوظ عکاسی است که برای یک پروژه مستند عکاسی بیش از یک سال در آسایشگاه کهریزک از آخرین داشته آدمها عکاسی کرده است.پروژه عکاسی او هم شامل پرتره افراد و هم کِشوی وسایل آنها در آسایشگاه است. او در یک کافه کار میکند و تجربه عکاسی از مرگ موجب شده، به یافتههای تازهای در زندگی شخصیاش برسد.
اینکه تلاشاش این باشد تا حالِ آدمهایی که به کافه میآیند بهتر شود، اینکه ناپایداری مرگ جلوی روی همه انسانها قرار گرفته و جلوی چشم رژه میرود. با اینحال او در این کنکاش سویههای اضطراب و تشویش نمیبیند و بر این باور است که اندیشیدن به مرگ حال زندگی را بهتر میکند.
او در این گفتوگو به چند سوال پاسخ داده است. اینکه چرا سراغ سوژه مرگ رفته و بیش از یک سال حضورش در مکانی که بیش از هر جای دیگری بوی مرگ میداده در زندگی شخصی او چه تاثیری گذاشته است.
همه آدمها به مرگ نزدیکاند و آدم ها آسایشگاه نزدیکتر
میثم محمدی محفوظ : «تجربه حضور در کنار آدمهایی که به مرگ نزدیکترند هم آدمها را برای من عزیزتر کرده و هم قدر انسانهای دیگر را دانستن در من تقویت کرده است. در یک کافه کار میکنم و آدم های زیادی می آیند و می روند. تلاش من این بوده که اگر حالشان را خوب نکنم دستکم حالشان را بد نکنم. چرا که به خوبی دریافتهام همه این روزها و داشتهها میروند و تنهایی و روزهای انفرادی زیستن فرا میرسد و این روابط خوب است که میماند.»
این عکاس اجتماعی چند سال پیش برای شروع یک پروژه مستند راهی آسایشگاه کهریزک در تهران شد. مؤسسه خیریه آسایشگاه کهریزک یا معلولین و سالمندان در جنوب تهران واقع شده است.
او می گوید: «مثل خیلی از عکاسان دنبال یک پروژه مستند اجتماعی بودم. به آسایشگاه کهریزک رفتم. آنجا آدمها به مرگ نزدیکترند. البته میدانم که همه ما به مرگ نزدیک هستیم اما آنها این نزدیکی را بیشتر احساس میکنند. بیش از یک سال آنجا بودم و با فضاهاشان درگیر شدم. هم در فضاهایی آرام از آنها عکسهای پرتره گرفتم و هم تصاویری از محل زندگیشان.»
کودکیِ سراسر جنگی میثم
میثم محمدی محفوظ در پاسخ به اینکه چرا دنبال سوژه مرگ رفته نیز میگوید: « متولد تیر ۵۹ هستم و سه ماهه بودم که کشور درگیر جنگ میشود. کودکی ام به وقت پذیرش قطعنامه و پایان جنگ تا سال ۶۷ به پایان میرسد کودکی سراسر جنگی من. در تمام سالهای کودکی به جای درک کودکی ترس از مرگ، پناهگاه، آژیر خطر و افزایش تعداد شهدا و تصاویر آنها در خیابانهای تهران را تجربه کردم. ناپایداری را درک کرده ام و زودتر از همیشه با ایده مرگ آشنا شدهام. شاید اگر درگیری جنگ و بزرگ شدن در جنگ نبود این همه با ایده مرگ نزدیک نمیشدم.»
محفوظ در پاسخ به اینکه هنر عکاسی چطور به تصویر کشیدن مفهوم مرگ به شما کمک کرده نیز چنین پاسخ داد: «عکاسی کمک میکند تا ناپایداری را بفهمی و تلاش کنی آن چیزهایی را که دوستش داری، با پروژههای عکاسی حفظ کنی، مثل عکاسی از اعضای خانواده یا خانهای که بنا است به زودی در نوسازی شهری از دست برود.»
مرگ را تصویر میکنم نه معنا
محفوظ درباره اینکه مرگ از منظر شما چه معنایی دارد نیز میگوید: «نمی توانم مرگ را معنا کنم. من مرگ را تصویر میکنم. مرگ شبیه همین لحظهای است که جلوی دوربین هستم و دقایقی دیگر نیستم و این لحظه مرده است. اصرار دارم که این ناپایداری به ما خیلی نزدیک است. مراقب باشیم. این مراقبت شاید دلهره و ترس به همراه داشته باشد اما من دنبال این هستم که حالِ صلحمندانه ما بیشتر باشد. کمی مراقبتمان بیشتر باشد. نمیخواهم توصیه اخلاقی کنم. نمیخواهم درباره معنای مرگ حرف بزنم مرگ برای من ترسناک نیست چرا که برای من هنر عکاسی جلوی از دست دادنها را گرفته است.»
او همچنین در پایان این گفتوگو توضیح میدهد: «در نهایت اینکه این مرگ باوری و فکر کردن به مرگ در خدمت زندگی است. مرگ پذیری برای تلخی روزانه نیست، مرگ باوری هم به من کمک کرده و هم امیدوارم به مخاطبانی که عکسها را میبینند کمک کند.»
بیشتر بخوانید