گفتگو با استف گروبر فیلمساز و عکاس

استف گروبر،(Steff Gruber) عکاس مشهور سوئیسی است که فعالیت حرفه‌ای‌اش دهه‌ها به مجموعه عکسهای تاثیرگذار اختصاص دارد. او فعالیت خود را به عنوان عکاس خبری در کی‌استون پرس آغاز کرد و خیلی زود به دلیل عمق و قدرت روایت‌گری آثارش شناخته شد. هرچند که او به خاطر سهم پیشگامانه‌اش در ژانر مستند-درام در سینما معروف است، اما آثار عکاسی‌اش همیشه مرزها را جابه‌جا کرده‌اند.

علاقه گروبر به داستان‌های انسانی او را به کشورهای مختلفی برده است. او در این کشورها موضوعات گوناگونی را از طریق عکس‌های جذاب خود مستند کرده است، و اغلب چندین بار به این مکان‌ها بازگشته تا درک عمیق‌تری از مردم و مکان‌هایی که ثبت می‌کند، پیدا کند. آثار او به خاطر زبان بصری چشمگیر و رویکرد جسورانه‌اش در روایت‌گری شناخته شده‌اند و همچنان مرزهای عکاسی و سینما را به چالش می‌کشند.گفتگو کوتاهی با استف گروبر، عکاس و فیلمساز انجام دادیم که در ادامه با هم میخوانیم:

وقتی چهار سالم بود ، پدرم مرا به استودیوی عکاسی می‌برد. در آن زمان او به عنوان طراح گرافیک کار می‌کرد و مسئول طراحی کاتالوگ برای بزرگترین شرکت فروش پستی مد در سوئیس بود. در اتاق پرو، به من اجازه می‌داد تا با رول‌های فیلم ۱۲۰ که عکاسان در دوربین‌های هاسلبلاد خود استفاده می‌کردند، بازی کنم در حالی که مدل‌های نیمه‌برهنه‌ای اطرافم بودند که حتی آن زمان هم مرا مجذوب خود می‌کردند. از همان زمان، من عکاسی را با فناوری و هیجان مرتبط دانستم. دو حوزه‌ای که تا امروز همچنان بخش مهمی از زندگی‌ام باقی مانده‌اند…

از همان دوران جوانی، پدر و مادرم به من توصیه می‌کردند که اجازه ندهیم نگرانی‌های مالی بر انتخاب‌های شغلی‌ام تاثیر بگذارد. آنها مرا تشویق می‌کردند تا کاری را انجام دهم که احساس می‌کنم درست است و آنچه را که واقعاً می‌خواهم، دنبال کنم. ما همین نصیحت را به دو پسرمان هم منتقل کرده‌ایم. پسر بزرگ‌ترمان معمار شد و پسر کوچک‌ترمان روانشناسی خواند هیچ‌کدام از این حرفه‌ها، حداقل در سال‌های اولیه، درآمد زیادی ندارند. نصیحت من به عکاسان جوان هم همین است: اگر واقعاً چیزی را بخواهید به دست میاورید وموفق می شوید!

این همیشه بزرگ‌ترین چالش من بوده و هنوز هم هست. چرا روزها فقط ۲۴ ساعت دارند؟ من اغلب شوخی می‌کنم و به خودم انتقاد می‌کنم اگر فقط به یک حرفه تمرکز می‌کردم، شاید موفق‌تر می‌شدم! اما داشتن چنین تنوعی از علایق بخش جدایی‌ناپذیر از شخصیت من است. سال‌هاست که من همچنین یک خلبان هستم و به عنوان اپراتور رادیویی به طور منظم مقالاتی در مورد انتشار امواج رادیویی برای یک مجله تخصصی می‌نویسم. با این حال، بیشترین رضایت را از عکاسی به دست می‌آورم. یک خاطره یادم می‌آید: وقتی از کارل لاگرفلد در مورد حرفه‌اش سوال می‌شد، همیشه خودش را به عنوان یک عکاس معرفی می‌کرد، نه طراح مد، با اینکه طراح مد شغل اصلی‌اش بود.

در فیلم‌های بلندم، به عنوان نویسنده و کارگردان، همیشه سوالاتی در ذهنم بوده که برای خودم از نظر شخصی اهمیت دارند. مثلا، ما چگونه در روابط دو نفره عمل می‌کنیم؟ یا چرا روابط میان جنس‌ها اینقدر دشوار است؟ اما در مستندهای خود، اغلب احساس کرده‌ام که سوژه‌ها خودشان مرا پیدا کرده‌اند. به عنوان مثال، کارگردان آلمانی، ورنر هرتزوگ، مرا به آفریقا دعوت کرد تا فیلمی به نام LOCATION AFRICA درباره او و بازیگر اصلی‌اش، کلاوس کینسکی بسازیم.

در عکاسی مستند، که بسیار به این ژانر علاقمند هستم، من به افرادی و جوامعی جذب می‌شوم که مانند من خوشبخت نبوده‌اند. با توجه به اینکه در سوئیس بزرگ شدم، با دسترسی به آموزش خوب، خدمات بهداشتی عالی و نگرانی‌های مالی کم، خود را در موقعیت استثنایی می‌بینم. حالا می‌خواهم به دنیای غرب نشان دهم که میلیون‌ها نفر وجود دارند که وضعیتی مشابه ندارند. من به ویژه به جمعیت‌های آواره علاقه‌مند هستم. به عنوان مثال، در کامبوج، سال‌هاست که از این جوامع بازدید می‌کنم و آن‌ها را مستند می‌کنم. بارها و بارها حس کرده‌ام که این افراد چقدر از این که کسی به مشکلاتشان اهمیت می‌دهد، قدردانی می‌کنند، حتی اگر نتوانیم واقعاً به آن‌ها کمک کنیم.

این سوال بسیار خوبی است، زیرا پروژه‌های من هزینه‌های زیادی دارند. این به این دلیل است که رویکرد من در عکاسی مشابه فرایند فیلمسازی من است. همه چیز با تحقیق شروع می‌شود. من از یک محقق به نام دیانا بارمن استفاده می‌کنم که تحقیقات عمیقی را در مورد سوژه‌های ما از زوریخ انجام می‌دهد و همه چیز را از پیش مستند و سازماندهی می‌کند.

تولیدکننده و دستیار طولانی‌مدت من، کریس جارویس، یک کانادایی که تقریبا تمام عمرش را در آسیای جنوب شرقی گذرانده، یک یا دو ماه قبل از من به محل‌های فیلمبرداری سفر می‌کند تا تمام مسائل لجستیکی را در محل مدیریت کند. هماهنگی با فیکس‌ها، رانندگان و مترجمان محلی را انجام می‌دهد. همچنین پروازها، هتل‌ها، اجاره ماشین‌ها و قایق‌ها و غیره را رزرو می‌کند. بنابراین، زمانی که فیلمبرداری می‌کنیم، همیشه یک تیم هستیم.

فقط در سال‌های اخیر، فروش این مجموعه‌های عکسی شروع به جبران هزینه‌های تولید کرده است. برای تأمین مالی پروژه‌هایم، من یک علاقه دیگرم را دنبال می‌کنم: طرح نام شرکت و محصولات. من این نام‌ها را توسعه می‌دهم، سپس آن‌ها را به شرکت‌ها می‌فروشم. به عنوان مثال، من نام XBOX را سال‌ها پیش ابداع کردم و آن را به مایکروسافت فروختم که از آن برای کنسول بازی خود استفاده کرد. من همچنین نامی به یکی از پروژه‌های ایلان ماسک فروخته‌ام.

یک دلیل نوستالژیک وجود دارد. حتی در دوران جوانی‌ام، مجذوب رمان‌های گراهام گرین، رودیار کیپلینگ و مارگریت دورا بودم. گاهی احساس می‌کنم عکاسی من نوعی روش مخفیانه برای ثبت یک دوران گذشته است. نه از روی نوستالژی برای استعمار، البته؛ من کاملاً آگاه هستم که بسیاری از مشکلات امروزی به نوعی از استعمار ناشی شده‌اند. اما وقتی راننده ریکشا را می‌بینم که در زیر باران شدید در پنوم‌پن در ساعت سه صبح کار می‌کند، گاهی احساس می‌کنم که به دوران ایندوشینا برگشته‌ام. برای بازگشت به سوال شما: بله، آسیای جنوب شرقی، حتی آسیای مدرن و جدید، واقعا من را مسحور کرده است!

اگرچه از دوران جوانی‌ام به ایالات متحده بازنگشته‌ام، اما این کشور جایگاه ویژه‌ای برای من دارد. وقتی ۲۰ ساله بودم، یک سال در آتن و جورجیا گذراندم، جایی که دانشگاه رفتم و به کار هنری مشغول به کار شدم و با هنرمندان زیادی آشنا شدم این جامعه هنوز هم برای من جایگاه خاصی دارد .

جامعه هنری بیشتر حول هنرمندانی مانند جیم هربرت، نقاش، فیلمساز، عکاس و استاد دانشگاه می‌چرخید. در ایوان خانه‌اش، با افرادی مانند سیندی ویلسون از گروه The B-52s، سیلوا تین که در آن زمان در کارخانه اندی وارهول کار می‌کرد و به طور منظم به آتن می‌آمد، و بانی تی، عکاس بااستعداد آشنا شدم. او چیزهای زیادی به من در مورد عکاسی پرتره آموخت. متأسفانه سال‌هاست که نتواسته‌ام او را ببینم…

یک سال قبل از رفتن به آتن، در مدرسه هنر زوریخ تحصیل میکردم. معلمان اصلی من در عکاسی سرژ استوفر و پیتر جنی بودند. سرژ چند سال قبل از آن، اولیویرو توشکانی و بسیاری دیگر از عکاسان را آموزش داده بود که بعدها شهرت بین‌المللی یافتند. دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ میلادی دوران فوق‌العاده‌ای برای عکاسی بود – حتی در زوریخ، که با توجه به تاریخ‌نگاری ضد آیکونیک خود، یک مکان کاملاً خاص بود!

من قطعاً کار خود را سیاسی می‌دانم، به ویژه عکاسی مستندم، صرفاً به دلیل انتخاب موضوعاتم – برای مثال، افرادی که در گورستانی در پنوم‌پن زندگی می‌کنند. اما این تصاویر معنای عمیق‌تری هم دارند. برای مثال، در یک عکس از یک خانواده، دختری یک کیسه بزرگ چیپس در دست دارد. یکی از مشکلات عمده در کشورهای در حال توسعه (و به طور فزاینده‌ای در برخی کشورهای غربی) تغذیه است. کودکان، به ویژه، از فست فودها تغذیه می‌کنند.

در همان عکس، دختری دیگر را می‌بینید که در یک لباس زیبا به نظر می‌رسد که شبیه به یک شاهزاده خانم است. این سوال پیش می‌آید که چگونه افرادی که به طور کلی چیزی ندارند، می‌توانند چنین لباس‌های گران قیمتی بپوشند؟ من این پدیده را در سراسر آسیای جنوب شرقی مشاهده کرده‌ام. متوجه شدم که سازمان‌های امدادی غربی به طور منظم لباس‌های (استفاده شده) را در خارج از زاغه‌ها می‌گذارند. این پیام‌ها و پیام‌های مشابه که در تصاویر من پنهان هستند، طبیعتاً نیاز به درگیر شدن عمیق بیننده دارند و اگر بخواهند آن‌ها را به طور کامل درک کنند، باید تحقیق کنند.

این چیزی است که من در عکاسی دوست دارم. برخلاف بسیاری از فیلم‌های مستند تولید شده در حال حاضر که اغلب «خوب» و «بد» را به شکل جدی ارائه می‌دهند، عکاسی مستند به ظرافت نیاز دارد که بینندگان در سطحی عمیق‌تر با آن درگیر شوند. اگرچه من عمدتاً عکس‌هایم را به صورت سیاه و سفید می‌گیرم، اما عکاسی می‌تواند داستان‌هایی بگوید که فقط «سیاه و سفید» نیستند. حقیقت اغلب در جایی بین این دو قرار دارد. تمایز بین خوب و بد همیشه واضح و مستقیم نیست. در حالی که کار من دیدگاه شخصی‌ام را منعکس می‌کند من تصمیم می‌گیرم که بیننده چه چیزی را در هنگام قاب‌بندی عکس ببیند به انتقال حقیقت متعهد هستم.

این درخواست‌ها بر اساس یک ترس مبهم از هوش مصنوعی است، یک اختصار اسرارآمیز که هیچ‌کس واقعاً آن را نمی‌فهمد…

گفتگو با استف گروبر فیلمساز و عکاس

اما برای پاسخ به سوال شما: من فکر می‌کنم این یک روند کاملاً اشتباه است. نه فقط به این دلیل که به زودی یک «هک (سود بردن از این مشکل)» پیدا می‌شود که این اقدامات را دستکاری یا دور می‌زند، بلکه چون از یک درک بنیادین اشتباه از حقیقت ناشی می‌شود.

همانطور که قبلاً گفتم، شما می‌توانید یک تصویر را فقط با برش دادن آن دستکاری کنید. یک مثال خوب از این موضوع، تصویر مشهور نیک آت از دختری ۹ ساله است که برهنه و در حالی که در حال فرار از یک روستای ویتنامی بمباران شده توسط ناپالم آمریکایی‌ها است، فریاد می‌زند و در عذاب و ترس به سر می‌برد. این عکس بعداً توسط عکاس یا ویراستار عکس برش داده شد تا توجه بیننده را به رنج عظیم دختر جلب کند. گفته می‌شود که این تصویر پس از انتشار جهانی‌اش، به پایان جنگ ویتنام کمک کرد.

به نظر من، دستکاری‌هایی که واقعیت وحشتناک چنین جنگ خونینی را منتقل می‌کنند، همیشه مشروع است. مفهوم «حقیقت» پیچیده است و قطعاً نمی‌توان آن را با فناوری تضمین کرد. همانطور که باب دیلن گفت: «حقیقت سطوح مختلفی دارد!»

«Manipulation» بزرگ‌ترین مسئله‌ای است که عکاس در مورد تصمیم‌گیری برای جایی که دوربین را بگیرد و کدام تصاویر را منتشر کند، دارد اینکه چه چیزی را نشان دهد و چه چیزی را نشان ندهد. من فکر می‌کنم که در برخی موارد، یک تصویر دستکاری‌شده ممکن است به حقیقت نزدیک‌تر از یک تصویر بدون ویرایش باشد. این‌ها نظرات شخصی من است، زیرا هنوز به مدرسه قدیمی تعلق دارم که دستکاری تصاویر در عکاسی مستند را ناپسند می‌داند.

اما فرض کنیم که شما عکسی بگیرید که در آن جنایات جنگی در پیش‌زمینه دیده می‌شود و در پس‌زمینه بمب‌ها در حال ریختن هستند و یک شهر در حال سوختن است. حالا فرض کنید آن پس‌زمینه پنج دقیقه قبل ثبت شده باشد. آیا این پیام تصویر را تغییر می‌دهد؟ من سوالاتی از این دست را بسیار جذاب می‌بینم…

من عکسی از نیک آت، به نام «دختر ناپالم»، در مجموعه خود دارم که هم توسط عکاس و هم توسط دختر (فان تی کیم فوک، که بعد از ۳۰ عمل جراحی زنده ماند) امضا شده است، ۵۰ سال پس از فرار او از روستای سوخته در ویتنام. برای من بسیار مهم است که نسخه‌های اصلی از عکس‌هایی که بر کار من تأثیر گذاشته‌اند، داشته باشم…

بله، من عکاسی را مرکز زندگی خود می‌بینم و این شامل جمع‌آوری عکس‌هایی از همکارانم نیز می‌شود. اما من عکس‌ها را بر اساس قوانین خاصی جمع‌آوری می‌کنم. تصاویر و عکاسان آن‌ها باید نقش مهمی در زندگی من ایفا کرده باشند. به عنوان مثال، رنه گروبلی یکی از عکس‌هایش را به من هدیه داد. او به عنوان دوست والدینم در دوران جوانی‌ام حضور داشت.

اما من همچنین عکس‌هایی از جاک استرگس، سباستیاو سالگادو، دیوید یارون، بیت پریسر، نوبویوشی آراکی، دیدو موریاما، استفانی اشنایدر، سارا مون، کارل لاگرفلد، لوئیس استتنانر، یان سادک، آنسل آدامز، بانی تی، فرانچسکا وودمن، لری کلارک، پیر بوشه، ماریو جیاملی، برت استرن، هنری کارتیه-برسون، رابرت فرانک، ویلی رونی، آلفرد آیزن اشتات، جوزف سودک، ویلیام کلاین و بسیاری دیگر دارم. من همچنین عکس‌های تاریخی جمع‌آوری می‌کنم، مثلاً عکس‌هایی از Lehnert & Landrock که در اوایل قرن بیستم در شمال آفریقا گرفته شده‌اند.

بین سال‌های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۴، فیلم FIRE FIRE DESIRE را در کامبوج و تایلند فیلمبرداری کردم. در جستجوی لوکیشن‌ها، تهیه‌کننده‌ام، کریس جارویس، و من هر گوشه‌ای از پنام‌پن را پیاده‌روی کردیم. ما به معنای واقعی کلمه تمام روز و شب بیرون بودیم. در حین گشت‌زنی، بسیاری از مکان‌های جالب بازدید کردیم که برای فیلم در آن زمان نیازی به آن‌ها نداشتیم. به عنوان مثال، گورستان سمور سان، جایی که افراد آواره زندگی می‌کردند. همچنین برای اولین بار با افرادی که در دریاچه تونله ساپ زندگی می‌کردند آشنا شدیم. پس از اتمام فیلمبرداری، به این مکان‌ها بازگشتیم و شروع به عکاسی از مردم آنجا کردیم.

روش من بسیار پیچیده است. اولاً، من همیشه با یک تیم کار می‌کنم و ثانیاً، ما هیچ‌گاه به یک مکان فقط یک بار مراجعه نمی‌کنیم. شما نمی‌توانید با یکبار رفتن اعتماد جلب کنید مگر اینکه به طور منظم و در طول سال‌ها به دیدار همان افراد بروید. من معتقدم که این اعتماد در تصاویر من کاملاً مشهود است. مردم‌ اغلب از ما خواسته‌اند که نظر بدهیم، با سوالاتی غیرمنتظره مانند: «آیا باید با این مرد ازدواج کنم یا نه؟» از آنجایی که این افراد را به خوبی می‌شناسیم و با مشکلات روزمره آن‌ها آشنا هستیم، احساس راحتی می‌کنم که نظر بدهم. البته اینکه آیا آن‌ها نظر ما را قبول کنند یا نه، موضوع دیگری است…

ما همیشه از افرادی که عکاسی می‌کنیم، در ارتباط هستیم، بنابراین واکنش‌ها همیشه مثبت بوده است.

این سوالی است که زیاد از من می‌پرسند و جواب من همیشه یکسان است. از تجربیات ما، نه تنها در آسیای جنوب شرقی بلکه در آفریقا و آمریکای لاتین نیز، حتی یک قبیله با مردمان کمتر داشته باشند، تمایلشان به مهربانی و کمک بیشتر است. به عنوان مثال، یک‌بار در حال فیلمبرداری از یک محله فقیر در پنام‌پن بودم که ناگهان از حالت خمیده‌ای که با دوربینم کار می‌کردم بلند شدم و سرم به یک تابلو تیز برخورد کرد.

دمای هوا نزدیک به ۴۰ درجه سانتی‌گراد بود. به نظر می‌رسید که چند ثانیه بی‌هوش شدم و وقتی به هوش آمدم، خود را در خیابان دیدم و جمعیتی از مردم اطرافم ایستاده بودند و در حال بحث در مورد اتفاقی که افتاده بود بودند.

یکی از همکارانم رسید و خیلی زود متوجه شدیم که کیفم و تمام دوربین‌هایم ناپدید شده‌اند. من تصور کردم که در شلوغی، دزدی همه چیز را برده است. با توجه به فقر موجود در آن منطقه، خیلی سریع پذیرفتم که چه اتفاقی افتاده و در ذهنم دزدان را بخشیدم. اول باید با سر خونینم کنار می‌آمدم.

بعد از اینکه کسی به من آب داد و سرم را با باندی موقتی بسته‌بندی کرد، با قدم‌های لرزان بلند شدم و دو دختر کوچک را دیدم که در بالای یک پله نشسته بودند و هر کدام دوربین من را در دامن خود نگه داشته بودند. از شک اولیه‌ام شرمنده شدم… بنابراین، برای پاسخ به سوال شما: بله، گاهی خطرناک است، اما این خطر هیچ وقت از سمت مردم نیست!

من از ۱۷ سال پیش به طور منظم هر سال به کامبوج سفر کرده‌ام. پنوم‌پن تقریباً همیشه پایگاه اصلی ما بوده است… من در آنجا احساس راحتی دارم، همان‌طور که در زوریخ یا در جزایر بالئاریک، جایی که من و همسرم خانه داریم، احساس راحتی می‌کنم.

در برخی از کشورها، دوربین‌های حرفه‌ای با شک و تردید دیده می‌شوند. یادم می‌آید یک‌بار دوربین را با چسب برق به بدنم بستم و سعی کردم آن را زیر یک ژاکت ضخیم زمستانی پنهان کنم تا از مرز مولداوی به ترانس‌نیستریا عبور کنم. مسئولان گمرک همه چیز را به دقت بازرسی کردند و مترجم و راننده‌ام حتی به یک کلبه برده شدند تا بدنی‌شان بازرسی شود. به هر دلیلی، به من اجازه داده شد کنار ماشین منتظر بمانم که آن را هم بازرسی کردند. حتی از یک آینه چرخ‌دار برای بازرسی زیر ماشین استفاده کردند.

اما این نگرانی واقعی من روز بعد، وقتی در هتل در مولداوی صبحانه می‌خوردم، پیش آمد. یک کارمند سازمان OECD داستانی را برایم تعریف کرد از یک فیلمبردار بی‌بی‌سی که در ترانس‌نیستریا به طور غیرقانونی فیلمبرداری می‌کرد و بعد از آن جسدش در رودخانه دنیستر پیدا شد… با این حال، من هنوز هم با دوربینم چند بار به ترانس‌نیستریا رفتم. با نگاه به گذشته، می‌توانم بگویم که این تصمیم چندان عاقلانه نبود. مطمئناً امروز دیگر چنین کاری نمی‌کنم.

یک عکاسی شبانه در کشتارگاهی در خارج از پنام‌پن. ما فرصت بسیار کمی داشتیم که یک شب شاهد ذبح خوک‌ها باشیم. من از گوشی‌های هدفون برای جلوگیری از صدای دیوانه‌کننده استفاده کردم و برای مقابله با بوی ناخوشایند چند ماسک روی دهان و بینی‌ام گذاشتم. جنبه بصری چندان برایم آزاردهنده نبود زیرا همه چیز را از روی مانیتور سیاه‌وسفید دوربین بدون‌آینه نیکون تماشا می‌کردم. اما دستیار من که جالب است بدانید او یک گیاه‌خوار است – پس از آن عکاسی خواست که کار را رها کند. من مجبور شدم به او قول بدهم که دیگر هرگز چنین کاری انجام نخواهیم داد. حتی خودم برای حداقل یک ماه پس از آن قادر به خوردن گوشت نبودم…

! دوربین‌ها ابزارهایی هستند، مثل ابزارهایی که صنعتگران استفاده می‌کنند. یک سازنده در محل ساخت‌وساز هیچ‌گاه از هر دریل تصادفا استفاده نمی‌کند: او بهترین ابزار را برای کار انتخاب می‌کند. و برای ادامه مثال در محل ساخت‌وساز: وقتی قرار است بتن ریخته شود، او اصلاً از دریل استفاده نمی‌کند بلکه از دستگاه فشرده‌سازی استفاده می‌کند که ابزاری کاملاً متفاوت است. همینطور در عکاسی.

وقتی عکاسی می‌کنم، همیشه از مدل‌های بالارده نیکون استفاده می‌کنم و هر دو سال یک‌بار به جدیدترین مدل ارتقا می‌دهم. اگرچه این دوربین‌ها دارای شاتر اضافی برای محافظت از سنسور در برابر گرد و غبار هستند، من هرگز هنگام عکاسی در میدان، لنزها را عوض نمی‌کنم. بسیاری از همکارانم مزایای فاصله کانونی ثابت را تحصین می‌کنند، اما برای کارهای گزارش تصویری، من فقط از لنزهای زوم استفاده می‌کنم.

کیفیت لنزهای نیکون اکنون آن‌قدر بالا است که تردید دارم بتوانید تفاوت را متوجه شوید… معایب این دوربین‌ها، البته، این است که آن‌ها بزرگ و سنگین هستند. به همین دلیل همیشه یک Leica Q3 با خود داریم. این دوربین بارها جان من را نجات داده است، مانند ژانویه گذشته در بمبئی، هند، که مجبور شدم در یک محله فقیرنشین با کوچه‌های باریکی که به سختی نیم متر عرض داشتند، عکاسی کنم. Leica برای چنین موقعیت‌هایی عالی است و همچنین در شب‌ها وقتی که از حمل دوربین سنگینم خسته می‌شوم.

بله، کتاب‌های آنسلم آدامز تأثیر زیادی بر من داشته است. معمولاً بیش از یک ساعت برای ویرایش هر تصویر با فتوشاپ صرف می‌کنم. این تنها در صورتی ممکن است که شما عکس‌ها را در فرمت RAW بگیرید، که من همیشه به آن توجه می‌کنم

کنار مجموعه عظیم من که شامل بیش از ۲۰۰۰ کتاب عکاسی است، تقریباً همه چیزهایی را که درباره عکاسی نوشته شده است، دارم. ساعت‌ها به مطالعه آثار دیگر عکاسان می‌پردازم! کتاب‌های هنری، مانند آن‌هایی که درباره کاراواجیو و رمبراند هستند، نیز بسیار روشنگر هستند.

معمولاً آثار نظریه‌پردازان بزرگ عکاسی و فلاسفه را چندین بار مطالعه می‌کنم. درک ایده‌های افرادی مانند رولان بارت و سوزان سانتاگ برای گرفتن یک عکس معنادار ضروری است. حتی اگر همیشه با جان برگر موافق نباشم، باید بدانم که او درباره موضوعات خاص چه نظری دارد. نظریه‌های فلاسفه‌ای مانند تئودور آدورنو، والتر بنیامین و لودویگ ویتگنشتاین بر دیدگاه و جهان‌بینی من تأثیرگذار هستند، همچنین فیلم‌های ژان-لوک گدار نیز تأثیر زیادی بر من گذاشته است. من در حال حاضر در حال کاوش در موضوع عکاسی آنالوگ در مقابل دیجیتال، هم در عکاسی و هم در چاپ هستم.

گفتگو با استف گروبر فیلمساز و عکاس

وقتی دوستم، عکاس بیت پرسیر، می‌گوید: «واو، این همون چیزی است که از هنری کارتیه برسون می‌بینیم!» اما ازشوخی گذشته ، همه می‌دانیم که هنرمندان از تشویق لذت می‌برند. من هم خوشحال می‌شوم وقتی یکی از عکس‌هایم بر کسی تاثیر می‌گذارد. همچنین وقتی در مسابقات جایزه می‌برم یا عکس‌هایم در نمایشگاه‌ها به نمایش گذاشته می‌شود، خوشحال می‌شوم. در گذشته، تحسین‌ها برایم بی‌اثر بودند. من همیشه کارهایم را فقط برای خودم می‌ساختم. شاید دارم پیر می‌شوم…

قرار بود در ژانویه ۲۰۲۴ به یکی از بزرگ‌ترین اردوگاه‌های پناهندگان جهان، اردوگاه روهینگیا در بنگلادش بروم. همه چیز آماده بود؛ ترتیب سفر، مجوزها و غیره، اما در هند به کووید مبتلا شدم و مجبور شدم سفر را به تعویق بیندازم. شاید بعدها به آنجا برویم. همچنین می‌خواهم به هند و کوبا برگردم و البته به غنا که از سال ۱۹۸۷ تاکنون نرفته‌ام.

بسیار مشتاقم که حداقل تعدادی از این پروژه‌ها و برنامه‌ها را به واقعیت تبدیل کنم. همچنین دارم روی کتاب‌های عکاسی و مجلات کار می‌کنم. اولین کتاب من با عنوان «سفرهای رویایی» که شامل تصاویری از زمانم در ایالات متحده در سال ۱۹۷۴ است و مقدمه‌ای از تاریخ‌نگار هنر آلمانی اولریش اشنایدر دارد، به زودی منتشر خواهد شد.

چند سال پیش، معلمی از یک مدرسه روستایی نزدیک کامپوت در جنوب کامبوج مرا سوار بر موتور خود به خانه‌اش برد. به دریاچه‌ای رسیدیم. او توقف کرد و من تحت تأثیر زیبایی چشم‌انداز قرار گرفتم، اما همچنین سکوت عمیقی که در آنجا حاکم بود مرا به شدت تحت تأثیر قرار داد.

این سکوت تقریباً وحشتناک بود و در حالی که دمای هوا تقریباً ۴۰ درجه سانتی‌گراد بود، یک لرز در بدنم دوید! به دوستم که تازه با او آشنا شده بودم، نگاه کردم و او گفت که وقتی ۱۲ ساله بوده، مأموران خمر سرخ (خِمِرهای سُرخ نام گروهی با تفکرات و ایدئولوژی مائویستی بود که از سال ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ بر کشور کامبوج حکومت می‌کرد.) منطقه را ناامن کرده بودند. هزاران نفر را کشتند و اجسادشان را در این دریاچه انداختند. او گفت که هیچ‌گاه بوی اجساد فاسد را که ماه‌ها در روستای او پخش شده بود فراموش نمی‌کند. من عکسی از این چشم‌انداز گرفتم. فکر می‌کنم تراژدی این مکان در عکس مشهود است.

«بزرگترین اختراع بعد از کره های چشم بادامی»، این جمله‌ای است که یکی از شخصیت‌های فیلم کوتاه من «پسرها پسرند و دخترها دخترند» که در سال ۱۹۷۶ در آتن، جورجیا ساخته‌ام، می‌گوید. هرچند این جواب به پرسش «نظر شما درباره آزادی زنان چیست؟» است

گفتگو با استف گروبر فیلمساز و عکاس

من فقط می‌توانم به این سؤال به‌طور متفاوت پاسخ دهم. در سوئیس، پزشکی پیشرفته سال‌هاست که از هوش مصنوعی برای تشخیص استفاده می‌کند. حتی دندانپزشکم به من گفت که تنها به کمک برنامه هوش مصنوعی توانسته است یک حفره پنهان را پیدا کند. من اغلب از DeepL Write برای بررسی سبک و گرامر متونی که به زبان آلمانی نوشته‌ام استفاده می‌کنم و این برنامه هر هفته بهتر می‌شود.

اما احتمالاً سوال شما در مورد طراحی تصاویر است. چیزی که من را ناراحت می‌کند این است که نه فقط توانایی‌های فنی (که آن‌ها هم هر هفته بهبود می‌یابند) بلکه این واقعیت است که کسانی که پشت برنامه‌هایی مثل ChatGPT و دیگر پلتفرم‌ها هستند، می‌خواهند استانداردهای اخلاقی خود را به ما تحمیل کنند. آیا تا به حال سعی کرده‌اید عکسی هنری (در معنای واقعی) از یک بدن برهنه ایجاد یا ویرایش کنید؟ فوراً شما را توبیخ می‌کنند و از خطر حذف از پلتفرم به شما هشدار می‌دهند. در گذشته، من این رفتار را به افراد مذهبی و افراطی برخی از گروه‌های مذهبی ایالات متحده نسبت می‌دادم.

امروز، البته می‌دانم که این موضوع بازتابی از یک اجماع جهانی وسیع‌تر است. من این رفتار در شرکت‌های هوش مصنوعی را عمیقاً نگران‌کننده می‌بینم. این مسئله مرا نگران می‌کند زیرا نشان‌دهنده روند رو به رشدی است که در آن شرکت‌ها و دولت‌ها نه تنها آزادی هنری من را محدود می‌کنند بلکه می‌خواهند در نحوه تفکر من هم دخالت کنند. چرا هیچ‌کس جز من از این موضوع نگران نمی‌شود؟ من معتقدم که وظیفه ما به عنوان هنرمندان این است که در برابر این «درست‌کاری سیاسی» فراگیر و اخلاقی که به طور فزاینده‌ای پدرسالارانه می‌شود، بایستیم.

بسیار از توجه شما به عکس‌هایم سپاسگزارم برای من افتخار بزرگی است!

کلاسهای عکاسی باشگاه عکاسان جوان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا